این دختر هیچ عکسی با پدرش ندارد+عکس
تاریخ انتشار: ۶ اسفند ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۷۰۳۶۸۵۰
با خودم فکر می کردم دخترم با پدرش هیچ عکسی ندارد و اگر با سردار سلیمانی عکس بیندازد وقتی بزرگ شد برایش قوت قلب خوبی خواهد بود.
به گزارش مشرق، «میثم نجفی» به سال ۱۳۶۷ به دنیا آمد. میثم از نیروهای سپاه حضرت محمد رسولالله (ص) تهران بزرگ بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد.
۱۲ آذر همزمان با ایام اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بعد از یک مبارزه سخت با تکفیری ها به شدت مجروح شد و به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بعد از شهادت همسرم درست ۱۷ روز بعد تازه اولین فرزندمان حلما خانم به دنیا آمد. خیلی دوست داشتم حاج قاسم سلیمانی را از نزدیک ببینم و حلما را در آغوش بگیرند و عکس بیندازم. با خودم فکر می کردم دخترم با پدرش هیچ عکسی ندارد و اگر با سردار سلیمانی عکس بیندازد وقتی بزرگ شد برایش قوت قلب خوبی خواهد بود. سردار برای همه مایی که عزیزمان را از دست داده بودیم مثل پدر بودند و آرامش خاصی به ما می دادند.
از طرفی پیش نیامده بود ایشان را ببینم. تا اینکه یکبار مراسمی در تهران برگزار شد و به ما گفتند بیایید. اما نگفتند قرار است چه کسی را ملاقات کنید. من هم فکر کردم حتما مثل دیگر مراسمات است. چون می دانستم رفت و آمدم چند ساعت طول می کشد دخترم را با خودم نبردم تا اذیت نشود.
وقتی رسیدیم، در مراسم زمزمه می شد که ممکن است سردار بیاید. در دل همه هیجان شیرینی بود از دیدن حاج قاسم.
چند لحظه بعد رسما اعلام شد سردار قرار است به دیدنتان بیاید. دفعه اولم بود و حال خوبی داشتم. ناگهان متوجه شدم مردی با لبخند از پله ها پایین می آید که غریبه نیست. او را می شناسم اما از هیجان حس غریبی در من بود که نمی توانستم از جایم تکان بخورم. دیدیم حاج قاسم است. شعفی در خودم حس می کردم که واقعا قابل توصیف نبود. احساس صمیمیت داشتیم.
تا رسیدند همه بچه ها رفتند سمتشان و سردار شروع کرد لحظاتی را با آنها گذراندن و عکس گرفتن. افسوس زیادی خوردم که چرا حلما را نیاوردم؟
بعد از خوش و بش سردار با بچه ها اطلاع دادند همسران شهدا اگر صحبتی با سردار دارند می توانند با خودشان درمیان بگذراند. من حرفی داشتم. رفتم جلو و به سردار گفتم خواسته ای دارم، با روی گشاده گوش می کردند، عکس و فیلم های شوهرم در سوریه هنوز به دستم نرسیده لطف کنید سفارش کنید برایم زودتر بیاورند او هم سری تکان داد یعنی باشه. بعد از خواسته خودم سریع با همسر شهید میرسیار که آن روز حضور نداشت تماس گرفتم و گفتم اگر خواسته ای دارد بگوید من به سردار منتقل کنم. همسر شهید میرسیار گفت از پیکر همسرش که در سوریه به شهادت رسیده هنوز خبری نیست این را از حاجی پیگیری کن. همسر شهید میرسیار بسیار بی تاب شهادت همسرش بود. اتفاقا مدتی نگذشت که پیکر شهید به ایران منتقل شد. وقتی با سردار صحبت می کردم واقعا فضای صمیمی ای بود و می دانستم حاج قاسم با دل و جان حرف هایم را گوش می دهد.
بعد از شهادت سردار به قدری ناراحت شدم که انگار دوباره میثم همسرم را از دست دادم. ساعت ۸ صبح بود که خواهرم با گریه آمد خبر را داد. من شوکه شدم و حس وقتی را داشتم که خبر شهادت همسرم را شنیده بودم. حاج قاسم شهید شد و حسرت عکس انداختن حلما با او در دل من ماند.
منبع: فارسمنبع: مشرق
کلیدواژه: انتخابات98 کرونا لیگ قهرمانان آسیا شهید مدافع حرم حاج قاسم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۰۳۶۸۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روز خلیج فارس با شهنواز
از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبانها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن میکردیم، میگفت: باز این فرعونها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست
دومی از راست پرویزه که به خاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یکبار شش گلوله تیربار، یک بارش سیوشش تا ترکش، یکبار دیگه چشم راستش و یکبار هم که
روی تخت بیمارستان جنگی با آن خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا میگفت: دیگه به من نگید پرویز بگید پروین
و جراحش غش کرده بود از خنده
و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، آقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجیهای مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچهها) وقتی فهمیدن بعثیها، تو جاده خروجی شهر آبادان مینیبوس و اتوبوس و سواری مردم بیگناه را میگیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی میکنند قسم خوردند تا آبادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و بلند شد تا آنکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت میشد که تا حالا اینقدر گمنام نمونند
ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچکترش رضا که همسن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند و قاسم داغان و مجروح روز آزادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد
این عکس را امیر گرفت، که با هم مهماتهای خمپاره اسدالله را میدزدیم و بعد به خودش میدادیم که برامون شلیک کنه
برای همایون شهنواز آشنایی با این بچهها اون روز تو دهنه خلیجفارس طوری بود که انگار همرزمهای رییسعلی دلواری رو پیدا کرده
بهر حال برای من روز خلیجفارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس
همگی از اینجور آدمها هستند و بس
۵۷۵۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901792